خود گوشه گرفتهام تماشا را ـ کآب
در خوابگه مورچگان ریخته ام...
نیما یوشیج
و اما بعد...(1):
دینامیسم، در ادبیات ایرانی اما به مثابه هر چیز دیگری عنصری نه چندان مطلوب است. از آن وجه، که مجموعه ی افرادی که در بیان رایج، از آن به "مردم" یاد میشود(به قول دوستی، دیگران منهای من!)آن چنان مضحک به ورطه ی محافظه کاری و حسابگری درغلطیده اند که سکون، با تمام ویژگی های فیزیکی و متافیزیکی اش به ذهنشان میخ شده است...چه بد!...از این قرار، اجتماعی از روشنفکران قلّابی هم از آنجهت که در همین نزدیکیها میزیند زیر اتمسفر همه گیر مصلحت، چنان به قواعد دیگرساخته ی دگماتیستی، گردن نهاده اند که بی هیچ سخن، تنها سودشان برای ادبیات این است که"عرض خود ببرند و باز زحمت خود بدارند!" با کمال تأسف، روند "خودقهرمان بینیِ" موج سواران و عادت قهرمان سازی لابی های نامتعارفِ واقع در ادبیات، که سابقه ای لااقل نزدیک به یک قرن را پشت-بند خود میبیند نه تنها بعد از این همه سال، موانعی بر سر راه هرنوآوری و ابتکار هستند بلکه رسمن با متهم کردن شاعران ساختارشکن،به گریز از ساختارهای دیگرساخته ی ارتجاعیِ موضوع نظرشان، راه هرگونه تنفس را بر شاعران شعورمند،می بندند.
آقای ایکس در سال ایگرگ به زعم خود و شاید هم به زعم تاریخ،شعر متفاوتی میگوید...باشد! بگوید! خیلی هم خوب! اما پروسه ی "پدرسازی" برای هر نوع تغییر در فرم و محتوا به خودی خود امر مقدسی نخواهد بود.نسل ما از این پدرسازی ها کم به خاطر ندارد.زحمت زیادی نمیخواهد.تکنولوژی کارمان را آسان کرده است . چرخی در همین حوالی گویای همه چیز است!
هوشنگ ایرانی از شاعران آوانگارد دوره ی خویش است . او در اظهارنظری بی سابقه لااقل تا آن زمان میگوید:"نیما یوشیج از دریافت زمان بازمانده است و در گذشته(هرچند گذشته ی بسیار نزدیک) زندگی میکند.یکی از کارهای ایرانی این است:
......
کتاب فروشی - آرمان
تاب فروشی-رمان
اب فروشی-مان
ب فروشی-ان
فروشی-ن
فرو
شی
پت پت پت
.......
با کمال احترام به هوشنگ ایرانی همین قاعده و منطقی را که ایرانی راجع به نیما به کار برده است امروزه روز میتوان راجع به خود ایرانی به کار برد آن هم از آن جهت که او دیگر در میان ما نیست.گذر زمان معیار خوبی برای قضاوت است . ثانیه ها حادثه میزایند و انسان هر چند شعورمند اما راوی قابل اطمینانی برای آینده ی جهان نیست.
و اما بعد...(2):
یکی از رفقای همدلم (م-ز) بعد از اینکه شعر زیر را برایش خواندم منقلب شد...این شعر را الساعه به روح نازک تر از برگش تقدیم میکنم...
تبصره:شعر زیر تضمین شده از یکی از غزل های معروف مولوی است به این معنی که ابیات میان گیومه، از آنِ مولوی هستند و لا غیر!
اینک شعر:
(..............)
مدرنیته/جهان/متن مقدّس/تبصره/قانون
عبور موش ها از آدمی بیگانه با طاعون!
شروع انهدام ببرها در جنگل و دامون
فشار درد بر انسان،هم از داخل هم از بیرون!
"چه دانستم که این سودا مرا زینسان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون؟!"
سقوطِ قطعیِ تصمیم ها در شاید و باید
تب مردی که در سرما به دستم دست می ساید
شیوع حرف ها در نسبتن...امّا...اگر...شاید...
غم مردی که از اعماق عصرِ سنگ می آید
"چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون"
بشر انداخت در ذهن ریاضی جمع و منها را
بشر زایید، از خود، ناوهای قاره پیما را
خدایان خنده کردند و به گا دادند دنیا را
یکی کردند در جسم بشر پایین و بالا را
"نهنگی گر برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی پایان شود بی آب،چون هامون"
بشر تکرار بی مفهوم قهر بچّه از بابا
بشر نابودی محض حقیقت از همین حالا!
بشر تصویری از روح القدس در ذهن یوحنّا
بشر تنهاتر از تنهاتر از تنها تر از تنها
"چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرقست در بیچون؟!"
خروش خواب، از خمیازه های خیس بارانم
عبور وحشی تیرآهن از روی خیابانم
خرابم/خسته ام/پس مانده ی نشخوار انسانم
طنین ترسناک تیر، در خرداد و آبانم...
"چه دانم های بسیار است لیکن من نمی دانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون"
با احترام – محمد قائدی
سلام
بسیار زیبا و لذت بخش ود
بشر تنهاتر از تنهاتر از تنها تر از تنها
از دعوت شما ممنون. با شما در موضوع پدرسازی موافقم. پدیده ی جدید دیگر خودپدرسازی یا خودپدرانگاری و انتظار در سکوت پشت پنجره برای دریافت جایزه ی نوبل است.کمی به وبلاگ ها سر بزنید می بینید.
سلام محمد جان.
شرمنده بابت دیر اومدنم.
با لذت خوندمت.
منتظر تازه هات میمونم.
سلام
به روزم ومنتظر
درود شاعر ممنون ازدعوتت کار متفاوتی بودو مانند همیشه زیبا دروغ چرا به نظرم این قسمت شاه بیت کار بود
خدایان خنده کردند وبه گادادند دنیارا
یکی کردند باجسم بشر پایین وبالارا
مانا باشی
بشر تکرار بی مفهوم قهر بچّه از بابا
بشر نابودی محض حقیقت از همین حالا!
بشر تصویری از روح القدس در ذهن یوحنّا
بشر تنهاتر از تنهاتر از تنها تر از تنها
حالا به یاد می آورم
آخرین بار
موهایم را به بند پوتین تو بافته ام
و هر بار که به تو فکر کرده ام
مشتی از موهایم را کنده ام...
سلام
" پرده را کنار بزن " به روز است و چشم به راه نظرات شما
قدم رنجه کنید
تو کوهم باش تا من هم...
سلام دوست خوبم با ترانه ای از جنس کوهستان به روزم و منتظر خوندن نقد و
نظرت[گل]
درود دوست گران ارج و فرهیخته ام.
اول:
بحث در مورد ادبیات و شعر کلا از دیر باز نقل محافل ادبی بوده و در همین محافل است که گاهی یک شاعر، شاعر دیگر را متهم به ساختار شکنی میکند؛ حال این شاعر غافل است از اینکه ساختار شکنی در شعر آن یکی شاعر چه تحول عظیمی در عرصه ادبیات پدید آورده و یا خواهد آورد.
بحث هایی که امروزه در بین شاعران و در مورد خودشان بر سر زبانشان می چرخد بحث هایی گاه ناعادلانه و اگر خوب متوجه شده باشید فلش این اتهامات بیشتر ب سوی شاتعرانی که دیگر در قید حیات نیستند. نیما یوشیج یکی از اسطوره های شعری ماست. درد ما شاعران این است که می خواهیم با ریز کردن آن یکی، خودمان را بزرگ کنیم.
دوم:
مطلبت بسیار عالی و در خور تحسین بود دوست من.
همچنین شعر بسیار زیبایت.
برقرار باشی.
حالا به یاد می آورم
آخرین بار
موهایم را به بند پوتین تو بافته ام
و هر بار که به تو فکر کرده ام
مشتی از موهایم را کنده ام...
سلام
" پرده را کنار بزن " به روز است و چشم به راه نظرات شما
قدم رنجه کنید
دورود آقای قائدی عزیز.شعر زیبایی خوندم.
ما هر چه میکشیم از همین ذهن مقدس ساز و تقدس گراست.خودمون یه بت می سازیم و بعد حتا اگه واسه مون مسلم بشه اشتباهه بازم می ترسیم بشکنیمش.
سلام
دعوتید به خوانش
درود محمد جان شعر زیبا و خوش زمزمه و قابل تأملی بود دست مریزاد!
اما راجع به ساختارشکنی و نوآوری کسی نگفته بد هست اما باید این ساختار شکستن و نوآوری رو به کمال شعر باشه نه رو به ابتذال! چندروزپیش شاعری میگفت شاملوی بزرگ در گفتگو با حریری گفته شاعران فردا باید پا رو سرِ ما بزارن و صعود کنند گفتم کاملا درست اما "صعود کنند" نه بازوهاشون توان بالا کشیدن لاشه را نداشته باشه و وزنشون را آوار کنند رو سر زیری...
اگه نوآوری رو حساب کتاب نباشه به ابتذالِ زبان می انجامد
سلام علیکم
شما را با دقت و لذت خواندم
موفق باشید
با تشکر
درود فراوان
با احترام دعوتید به خراب آباد...
[گل][گل][گل]
سلام جناب قاعدی
مطلب را با وقتی درخور خواندم موافقم که بعضی شاعران معاصر از قبل از انقلاب تا کنون به "خود درشت نمایی " و تکفیر و رد دیگران کمر هم بسته اند ! تا همین حالا که حتا برخی از نشر های ممتاز کشور قرق همین ناشاعران خود بسنده است !
البته که روزگار الک خوبی به دست دارد ، باید بود و "سره ها " را دید، "ناسره ها " را من و تو دیگرانِ غیر " ملازم " می شناسیم !
پاینده باشید گرامی
شعرشما ابیات درخشانی داشت و البته تضمین هایی که بر لطف شعر می افزود .
با درود.
با شوق خواندمتان.
مانا باشید.
با سلام به محمد خان از اینکه دیر آمدم عذر می خوام
تضمین شما از شعر مولوی زیبا بود و این نشان دهنده ی وجود رگه هایی از پست مدرنیسم در شعر مولاناست - لااقل در زمان خودش -
راسی دلم سیت واویه یه نُکُتی
سلام دوست عزیز
مطالبت رو نخوندم فقط شعر رو خوندم که بسیار کار جالبی بود. بخصوص بند جمع و منهاش خیلی لذت بردم از خوندنش موفق باشی
به این نتیجه رسیدم که عشق، صورتی است
به روزم
با آخرین بوسه های انگلیسی
با شکسپیر و شاهین و نادر و سیمین
سلام
با غزلی عارفانه به روزم.
دعوتید.
[گل]
سلام
شعرو خوندم
موفق باشی
درود آقای قاعدی عزیز
مرسی بابت دعوت و
ببخشید کمی دیر اومدم!
خوندم و لذت بردم
مرسی
چه پست جالبی
مرسی
با درود
خواندنی بودی
دروووووووووووووووووووووووووووووووووووود ؛
"سـتـیـغ سـخـن" با شرح این غزل به روز است .
غزل۴۱۷
عیشم مـُدام است از لعل دلـخــــواه
کــارم بــه کـام اسـت الْـحـَـمـدُ لـِللّـه
ای بخت سرکش تنگش به بـر کــش
گـه جـام زر کـش گـه لـعـل دلـــخـواه
مــا را بــه رنــدی افـسـانـه کـــردنــد
پــیــران جــاهـل ، شـیـخـان گـــمـراه
از دســـت زاهــــد کــردیــــم تــوبـــه
و ز فــعــل عــابـد اسـتـَـغـْـفـِـرُ الـلّــه
مـنـتـظـر حـضـور سـبـزتـان هستـیـم.
مــانـا باشیـد و سربلنـــــــد !
آقای قائدی!
.
لذت سهم من شد ، با اشتیاق می خوانمت .
.
درودم...وبدرود.
سلام آقای قائدی، تضمین یکی از غزل های مورد علاقه من توسط شما خیلی خوب وخواندنی بود.
دعوتید به:
از طبقه ی هفتم هر شب
آشغال ها را پایین بریز
از روی تخت
از روی سنگِ پشتم
عبور وحشی تیرآهن از روی خیابانم
like
درود محمد عزیز به روزم
سلام
پلاستیک! بله، پلاستیک! اصلا این پست را به افتخار پلاستیک به روز کردم. هیچ ربطی هم به شعری که در ادامه می آید ندارد. یک جورهایی پلاستیک اصل قضیه است و شعر در حاشیه قرار دارد؛ در این حد! شما نمی دانید که این پلاستیک چقدر خوب است.
به روزم
حس سگدو میان حاشیه ها
زندگی داخل پرانتز ها
توی یک چار راه یک طرفه
رد شدن از چراغ قرمز ها
.
.
.
بروزم با شعری تازه خبری تازه تر وحرفهای همیشگی
با احترام م.ه
با سلام
به روزم با
*معرفی کتاب ((میرا))
** یک شعر ((مرگ در پرده ی پنجم))
و دو چیز دیگر
منتظر رد پاهایتان
باید میدانستی همیشه بغض هایی که در پیچ سوم گلو گیر میکنند و تمام درد های وحشی را خفه میشوند آبشار مو هایت را در امتداد شانه هایت خواهند لرزاند تا خیس شود تمام صورتت هی صورتت را پاک کن زمستان به ناموس برگهای پاییزی تجاوز کرده و شقیقه ات را در امتداد ماشه ی تفنگ دو لولم به لب هایم بچسبان قسم به موهای جو گندمی ریچارد براتیگان این بار شلیک خواهم کرد...
[گل] ممنون عزیز
لذت بردم
----------------------------------------
بذار با تو باشم که دنیا منو
همین که تو نیستی داره می بره
ازت دورم و باز بهت مبتلا
کنار تو باشم برام بهتره
----------------------------------------
سلام
وبلاگ کوچه های قلبم با ترانه ای دیگر به روز شد.
تشریف بیارید...
ادبیاتی که تمام می شود
بدرود
امیررضا پدرام یار به شدت به روز شد
یا چند شعر
و چند سوال
و چند ماه دوری...
و دو دست که منتظر شماست...
سلام دوباره خواندم
دوسش داشتم
دعوتید به تولد پسربه صرف شعری نه چندان شیرین
منتظرم
به من نگاه نکن، چشم هات غمگینند
به من نگاه نکن چون مرا نمی بینند...
وبلاگ «سگ لرزه های یک شک»
با یک داستان
و یک شعر
به روز شد.
منتظرتان هستم...
بـــــرای شـــــهرم ...
سنـــــگچـــین بروز شد!
سلام دوست گرامی
به خوانش چند اثر در مکتب ادبی اصالت کلمه ونقد کتاب بین دو عشق دعوتید .
پیروز باشید
سلام گرامی
در نیمه این ماه باد کاغذها را می برد و غزل، قاصدک می شود
تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
بی خبر نمانی...
به خوانش شعری دعوتی با قاصدکی که باد می آوردش
وقتی:
"کلاغی از نگاهت در دلم پر می زند هر شب"
بدرود...
درود
برووووزم...با انسان!!.....
سلام
یک ایستگاه خاطره به روز است و چشم به راه...[گل]
اقا خیلی کوچیکم
با 3 شعر بهمراه ترجمه انگلیسی به روزم
سلام
پس از مدت ها به روزم
منتظرتان خواهم بود
با احترام
سلام خیلی وبلاگ قشنگی دارید.
موفق باشید.
دعوتید به:
و ما چند جنازه بودیم در ایستگاهی بی کفن
با خاطراتی که قولنج می شد در کمر
بادِ سال ها پیش
دورود آقای قائدی عزیز!با چند کار کوتاه به روز و دیده به راه نقد و نظر شما هستم.
با احترام
هانی فخرایی
یارفتن و کـلّه پا شدن در دره
یا برگشتن میان مشتی بره
ما راه پس و پیش نداریم عزیز
وقتی که نشسته ایم روی ارّه!!
سلام وعرض ادب
منتظر نقدونگاه شما هستم[گل]